مغازه بیبیزهرا پاتوق شاد و سبزی است که زنهای همسایه خیابان حجت در محله شهید مطهری مدام در آن رفتوآمد میکنند. عطر پیچیده در فضا انگار رهگذران آشنا را جذب میکند؛ شاید هم روی خوش صاحب مغازه. سیدهزهرا حسینی همین روزها پنجاهساله شده است. هجدهسال پیش، بیماری همسر و ازکارافتادگیاش باعث شد آستین بالا بزند و مخارج خانه را به عهده بگیرد.
سالهاست بیبی است و میدانبار. بیبی است و انبوهی از سبزی که باید تا عصر پاک، شسته، ریز و تحویل مشتری شود. بیبیزهرا با زحمت، چهار فرزندش را به دندان کشیده و از آب و گل درآورده است. حالا دیگر درد و خستگی امانش را بریده است و میخواهد یکی دو سال دیگر خودش را بازنشسته کند.
بیپولی آنقدر عرصه را بر زهراخانم تنگ کرد که پیش یکی از همسایهها درددل کرد. او هم راه و چاه کار را نشانش داد.
بیبی کارش را از پاککردن پنجکیلو سبزی شروع کرد و حالا هفتنفر برایش کار میکنند و روزی دویستسیصدکیلو سبزی تحویل مشتری میدهد.
هرروز بیبی دویستکیلو سبزی را از میدانبار میخَرد. او و همکارش همه آن سبزیها را بعد از پایین آوردن از ماشین روی دوششان میگذارند و به مغازه میآورند. تحمل آن وزن باعث واریس دستهای بیبی شده است.
زهراخانم روزهای سخت کم نداشته است. او میگوید: دختر دومم را باردار بودم. صبح باید برای زایمان به بیمارستان میرفتم؛ شب قبلش در هوای سرد زمستان ۱۵۰ کیلو سبزی را پاک کردم و شستم تا کار مردم عقب نماند.
تیغ سبزیخردکن بیبی روزی بین ۸ تا ۱۰ بار عوض میشود. او در مغازه دستگاه چاقو تیزکنی دارد که با همان تیغها را تیز میکند.
زمستان که میشود، غصهاش میگیرد. دستهای بیبی بهدلیل شستن سبزی با آب سرد تیر میکشد. او میگوید: نیروهایم فقط سبزی پاک میکنند؛ شستن را خودم به عهده دارم که خاطرم از تمیزی جمع باشد.
زهره مولایی چندسالی همسایه بیبی بود و مشتریاش. هنوز هم گاهوبیگاه به او سر میزند. او میگوید: بیبی آنقدر تمیز است که خاطرمان از سبزیهایش جمع است. او برای ما تکیهگاه است. من و همسرم هروقت پول کم میآوریم، یادش میافتیم.
* این گزارش شنبه ۸ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۵۴ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.